قوله تعالى: «و إذْ قال إبْراهیم» اى و اذکر اذ قال ابراهیم، «رب اجْعلْ هذا الْبلد» صیر مکة، «آمنا» ذات امن لمن سکنها. و قیل آمنا لا یصاد طیره و لا یقطع شجره، «و اجْنبْنی و بنی» اى جنبنى و ولدى عبادة الاصنام، یقال جنبه الله السوء، و اجنبه و جنبه بمعنى واحد و اجنبنى اى ثبتنى على اجتناب عبادتها کما قال: «و اجْعلْنا مسْلمیْن لک» اى ثبتنا على الاسلام.


«رب إنهن أضْللْن کثیرا» اى ضل بسبب الاصنام کثیر من الناس. قیل هو ما یسمع من الصوت تخرج من افواهها بدخول الشیطان فیها گفته‏اند که اضلال اصنام آنست که شیطان در دهنهاى ایشان شود و آواز دهد و کافران بآن گمراه شوند، چنانک روایت کنند از حجر بن ابى حجر التمیمى گفتا: بو جهل نشسته بود در انجمن قریش و بت خویش پیش نهاده، رسول خداى (ص) بر گذشت، بو جهل روى قرابت کرد گفت یا سیدى اهج محمدا محمد را (ص) هجو کن، یعنى که او را بشعر ناسزا گوى، بت او را هجو کرد و ناسزا گفت چنانک از دهن وى آواز مى‏آمد و مى‏شنیدند، پس رسول خداى (ص) در مسجد نشسته بود که هاتفى آواز داد که السلام علیک یا رسول الله، رسول خداى (ص) جواب داد و گفت‏ من انت یرحمک الله؟


آن هاتف سخن در گرفت و گفت:


انا قتلت ذا الفجور مسعرا

انى عبد الله و ابن الهیعرا


و عاند الحق و قال منکرا

قتلته لما طغى و استکبرا


و الله لا ابرح حتى یظهرا

بسبه نبینا المطهرا


و یعلوا الاسلام ثم یقهرا

این مسعر شیطانى بود که بر دهنهاى بتان سخن گفتى و عبد الله بن الهیعرا یکى بود از مومنان جن که برسول (ص) ایمان آورده بود، رسول خداى را خبر داد باین شعر که من آن مسعر را کشتم، آن گه گفت یا رسول الله فردا به بو جهل و آن بت بر گذر تا آن شنوى که چشمت روشن باشد، رسول خدا (ص) دیگر روز به بو جهل برگذشت و بو جهل هم چنان بت پیش نهاده و او را سجود مى‏کند و مى‏گوید یا سیدى اهج محمدا، از دهن بت این شعر شنیدند: انى عبد الله و ابن الهیعرا... تا آخر که مدح رسول تمام شد، بو جهل آن بت را بر زمین زد و بشکست و گفت تبا لک من اله بالامس تهجوه و الیوم تمدحه.


... «فمنْ تبعنی فإنه منی» اى من اطاعنى فى دینى فانه ولیى و نصیرى، «و منْ عصانی فإنک غفور» له، «رحیم» به ان تاب و آمن.


«ربنا إنی أسْکنْت منْ ذریتی» تاریخیان گفتند: میان طوفان نوح و مولد ابراهیم (ع) هزار و دویست و شصت و سه سال بود و ابراهیم را در عهد نمرود بن کنعان زادند و پس از آنک رب العزه او را از آتش نمرود خلاص داد از ناگرویدگان و دشمنان دین اعراض کرد و لوط با وى بود و ساره زن وى و جمعى مومنان باعلاء کلمه حق کوشیدند و از کفر و کافران بیزارى گرفتند، چنانک رب العزه از ایشان حکایت کرد که ایشان گفتند: «إنا برآوا منْکمْ و مما تعْبدون منْ دون الله کفرْنا بکمْ» رفتند تا به حران روزى چند آنجا مقام کردند، آن گه بمصر شدند و در مصر جبارى بود از جبابره روزگار ازین کافر دلى کافر کیش گردنکش، با وى گفتند مردى رسیده و با وى زنى است سخت با جمال بغایت خوبى و نیکویى، آن جبار طمع کرد در وى، کس فرستاد و ابراهیم را بخواند و گفت این زن از تو که باشد؟ ابراهیم گفت: هى اختى او خواهر منست، از بیم آنک اگر گوید زن منست او را هلاک کند و از وى بستاند، گفت اگر خواهرست او را آراسته بر من فرست تا در وى نگرم، ابراهیم باز آمد و ساره را خبر داد که این جبار ترا از من بخواست و من گفته‏ام که تو خواهر منى و راست گفته‏ام که در دین و اسلام و کتاب تو خواهر منى نگر تا مرا دروغ زن نکنى و اگر او پرسد همین جواب دهى، ساره بیامد، چون بر آن جبار در شد و او را بدید، خواست که دست بوى کشد، دستش خشک گشت، بدانست که کار وى عظیم تر از آنست که وى اندیشه کرده پشیمان گشت گفت: سلى إلهک ان یطلق عنى فو الله لا آذیتک، فقالت سارة اللهم ان کان صادقا فاطلق له یده، فاطلق الله تعالى له یده.


و در خبرست که رب العزه حجاب برداشت میان ابراهیم و ساره، چون از نزدیک وى برفت کرامت ابراهیم را و سکون دل وى را تا ابراهیم هم چنان بوى مى‏نگریست تا باز گشت، چون ساره بازگشت ابراهیم را گفت: کفى الله کید الفاجر و اخدمنى هاجر، آن جبار چون ساره را باز گردانید کنیزکى نیکو روى بوى داد نام او هاجر، ساره آن کنیزک را بابراهیم داد گفت مرا از تو فرزند نمى‏آید این کنیزک را بتو دادم مگر ترا از وى فرزند آید و ما را قرة العین بود، پس باین همت نیکوى وى رب العزه ساره را نیز از ابراهیم فرزند داد بعد از آنک نود سال از عمر وى گذشته بود و ابراهیم را صد و بیست سال گذشته.


سدى گفت و محمد بن یسار که هاجر به اسماعیل بار گرفت و ساره به اسحاق و هر دو بیک وقت بار فرو نهادند و هر دو فرزند بهم بزرگ شدند.


روزى ابراهیم، اسماعیل را بر دامن نشاند و او را نواختى کرد زیادت از نواخت اسحاق، ساره آن بدید و خشم گرفت، گفت: فرزندى که از کنیزک‏ آمد او را به مى‏نوازى از فرزند من: فو الله لاقطعن بضعة منها و لاغیرن خلقها، آن غیرت که در زنان گیرد درو گرفت و از سر آن غیرت و خشم سوگند یاد کرد که از اندام هاجر پاره‏اى ببرم و خلق وى بگردانم، پس از آن گفت خویش پشیمان گشت و عذر خواست، ابراهیم تحقیق گفتار و تصدیق سوگند وى را گفت: اثقبى اذنیها هر دو گوش وى سوراخ کن، آن خود سنتى گشت نیکو پسندیده در زنان.


پس چون اسماعیل و اسحاق هر دو فرا رفتن آمدند روزى چنانک کودکان بهم بر آویزند ایشان بهم بر آویختند، ساره دیگر باره خشم گرفت بر هاجر و از غیرت گفت: لا تساکنینی فى بلد در یک شهر بهم نه نشینیم، و ابراهیم را گفت: هاجر را و اسماعیل را بشهرى دیگر بر که من با ایشان ننشینم. ابراهیم درین اندیشه بود که ایشان را کجا برد، رب العزه وحى فرستاد بوى که ایشان را بزمین مکه بر، ابراهیم ایشان را بر گرفت و بمکه آورد و آنجا که چاه زمزم است ایشان را بنشاند، چون ازیشان بازگشت، آنجا که ایشان از چشم وى غایب شدند گفت: «ربنا إنی أسْکنْت منْ ذریتی» اى اسکنت بعض ذریتى و من نابت مناب البعض، «بواد غیْر ذی زرْع» اى وادى مکة یعنى الأبطح و هو حجر و جبل لا ینبت زرعا، «عنْد بیْتک الْمحرم» و هو بیت الله لم یملکه احد سوى الله و معنى المحرم اى حرم فیه ما احل فى غیره. و قیل حرم استحلال حرمات الله فیه و الاستخفاف بحقه.


و قیل المحرم اى العظیم الحرمة و اشار بقوله: «بیْتک» الى ما بناه آدم علیه السلام فرفع زمن الطوفان. و قیل بیتک الذى قضیت فى سابق علمک ان یبنى.


قومى گفتند: اسماعیل بالغ بود آن گه که ابراهیم او را در وادى بنشاند و دلیل برین قول آنست که پدر را یارى مى‏داد در بناء خانه. قومى گفتند از طفلى بر گذشته بود و بحد بلوغ نارسیده. و قول درست آنست که طفل بود و بیشترین مفسران برین قول‏اند.


و گفته‏اند که چون ابراهیم ازیشان بازگشت هاجر از پى وى فرا رفت‏ گفت: الى من تکلنا؟ ما را بکه باز مى‏گذارى؟ ابراهیم جواب نمى‏داد تا هم آن زن گفت: الله امرک بهذا؟ الله ترا بدین فرمود که کردى؟ ابراهیم گفت آرى مرا الله چنین فرمود، هاجر گفت: اذا لا یضیعنا پس او ما را ضایع نگذارد.


و گفته‏اند که پس از آن که ابراهیم برفت جبرئیل علیه السلام آمد و گفت: من انت؟ تو کیستى؟ گفت: من سریة ابراهیم، مرا و پسرم را رها کرد و خود برفت، جبرئیل گفت: الى من و کلکما؟ قالت وکلنا الى الله تعالى، قال لقد وکلکما الى کاف. پس رب العزه کرامت ایشان را چشمه زمزم پدید کرد، قبیله‏اى از قبائل عرب که ایشان را جرهم گویند مى‏گذشتند بقصد شام مرغان را دیدند بر آن کوه نشسته، بجاى آوردند که آنجا چشمه آبست بر آن دلیل بیامدند، هاجر را و اسماعیل را دیدند نزدیک آن چشمه، گفتند اگر خواهید و پسندید ما اینجا منزل سازیم و شما را مونس باشیم، ما از چشمه شما آب خوریم و شما از گوسفندان ما منفعت گیرید، بدین رضا دادند و جرهم آنجا نزول کردند و ساکنان زمین مکه اول ایشان بودند، و اسماعیل ازیشان زن خواست و زبان ایشان گرفت.


.... «ربنا لیقیموا الصلاة» هذه لام کى و هى متصلة بقوله اسکنت. و قیل متصلة بقوله: «و ارْزقْهمْ من الثمرات» لیقیموا الصلاة و قیل هى لام الامر کانه دعا لهم باقامة الصلاة، «فاجْعلْ أفْئدة من الناس تهْوی إلیْهمْ» تسرع الیهم بالمودة و المحبة فینزلون بها و یحجون الیها عاما فعاما فما مسلم الا و یحب الحج و لو قال افئدة الناس تهوى الیهم لحجت الیهود و النصارى و المجوس و لکنه قال من الناس فهم المسلمون.


قال ابن عباس لو لم یقل من الناس لزاحمتکم فارس و الروم و فارس یومئذ ارض المجوس و ملوکهم. و قیل معناه افرض حج البیت على الناس و حبب الیهم ذلک لیسرعوا الیه، «و ارْزقْهمْ من الثمرات» لذلک یجبى الیه ثمرات کل شى‏ء من مشارقها و مغاربها فلا ترى خیار الثمرات شرقیها و غربیها، رطبها و یابسها بارض غیر مکة لدعوة ابراهیم علیه السلام، «لعلهمْ یشْکرون» کى یوحدوک و یعظموک.


«ربنا إنک تعْلم ما نخْفی» من الاخلاص، «و ما نعْلن» من الطاعة، ما نخفى من الترحم على الولد، و ما نعلن من اسکانه بواد غیر ذى زرع، «و ما یخْفى‏ على الله منْ شیْ‏ء فی الْأرْض و لا فی السماء» خواهى این از سخن ابراهیم گیر و خواهى مستأنف.


«الْحمْد لله الذی وهب لی على الْکبر إسْماعیل و إسْحاق» قال ابن عباس ولد اسماعیل لإبراهیم و هو ابن تسع و تسعین سنة و ولد له اسحاق و هو ابن مائة و اثنتى عشرة سنة. و قیل ابن مائة و عشرین سنة. و قیل ولدا معا، «إن ربی لسمیع الدعاء» قیل فى اسماعیل لانه کان مسئولا و اسحاق کان نافلة.


«رب اجْعلْنی مقیم الصلاة» مودیا فرض الصلاة «و منْ ذریتی» اى و اجعل ذریتى ایضا من یقیمها، قیل هو محمد (ص) و قال ابن عباس لا یزال من ولد ابراهیم ناس على الفطرة الى ان تقوم الساعة، «ربنا و تقبلْ دعاء» اى ایمانى و عملى و عبادتى.


«ربنا اغْفرْ لی و لوالدی» انما دعا بهذا اولا فلما تبین له انه عدو لله تبرأ منه. و قیل یعنى بوالدیه آدم و حواء «و للْموْمنین» کلهم. و قیل من امة محمد (ص)، «یوْم یقوم الْحساب» اى یوم القیامة و هو یوم الثواب و العقاب.


قوله: «و لا تحْسبن الله غافلا عما یعْمل الظالمون» درین آیت سخن بر دو ضربست: یکى بیان و عید ظالم، دیگر بیان ثواب مظلوم. و ما درین نوبت و عید ظالم بیان کنیم و در نوبت آخر ثواب مظلوم گوئیم و سخن درین باب دو طرف دارد: یکى در نفس ظالمان سخن گفتن، و دیگر ایشان را که بر ظلم یارى دهند و ظلم پسندند. و در جمله بدانک ظلم درختیست که ظلمت بر دهد هم در دل هم در گور هم در قیامت، مصطفى (ص) گفت: «ایاکم و الظلم فان الظلم ظلمات یوم القیامة و ایاکم و الفحش فان الله لا یحب الفحش و التفحش و ایاکم و الشح فان الشح اهلک من کان قبلکم امرهم بالقطیعة فقطعوا و امرهم بالفجور ففجروا و امرهم بالظلم فظلموا».


قال فقام رجل فقال یا رسول الله اى المومنین افضل؟ قال من سلم المسلمون من یده و لسانه.


ظلم دین مرد تباه کند و دل وى تاریک گرداند و خانه خراب کند، نه در دنیا او را بر خوردارى نعمت بود، نه در گور روشنایى و راحت، نه در قیامت رستگارى از آتش. مصطفى (ص) گفت: «تزفر جهنم یوم القیامة زفرة فتنشق منها قلوب الظالمین ثم تزفر زفرة فیکبکبون على روسهم فى النار».


و عن کعب قال: وجدت فى التوراة الا ان الظالم ملعون، الا ان الظالم یخرب بیته. گفتا در تورات خوانده‏ام که ظالم ملعونست، از رحمت خدا دور و بسخط الله نزدیک، ظالم خانه خویش خراب مى‏کند و دین خویش تباه مى‏کند و نظیر این در قرآنست: «ألا لعْنة الله على الظالمین فتلْک بیوتهمْ خاویة بما ظلموا».


و داود (ع) از دست فاسقان و رنج ظالمان بنالید وحى آمد که: یا داود بى فافرح و بذکرى فتنعم فعما قلیل افرغ الدار من الفاسقین، و انزل لعنتى على الظالمین اى داود بنام من شاد باش، بذکر من خوش باش و فرج گوش دار که نه بس روزگارى این سراى از فاسقان وا پردازم، ایشان را بردارم و لعنت خود بر ظالمان فرو بارم، یا داود انه الظالمین عن ذکرى و عن القعود فى مساجدى فانى آلیت على نفسى ان من ذکرنى ذکرته و ان الظالم اذا ذکرنى لعنته اى داود ظالمان را گوى تا نام ما نبرند و ما را نخوانند و در مسجدهاى ما ننشینند و آشنایى با ما نجویند که ما بجلال عزت خود با خود سوگند یاد کرده‏ایم که هر که ما را یاد کند ما او را یاد کنیم و ظالمان را بلعنت یاد کنیم. اینست عقوبت ظالمان و ستمکاران و هر کس که بایشان پشت باز نهد و ایشان را بر ظلم یارى دهد فردا در آتش عقوبت با ایشانست که رب العالمین گفت: «و لا ترْکنوا إلى الذین ظلموا فتمسکم النار».


و قال تعالى: «احْشروا الذین ظلموا و أزْواجهمْ» اى اتباعهم الذین کانوا یعاونوهم على الشر فى دار الدنیا فلا یبقى احد ممن کان شایعه الا قام معه حتى من کان صب فى دواتهم او قرأ لهم کتابا او اخذ لهم رکابا او سلم علیهم او هوى هوا هم فیحشرون جمیعا الى النار، عبد الله بن کیسان در تفسیر این آیت گفت که فردا در عرصات قیامت منادى ندا کند: کجااند ظالمان و ستمکاران که در دنیا بر خلق ظلم کردند، حق از مستحق باز گرفتند و افزونى جستند و ناگرفتنى گرفتند،ظالمان همه برخیزند، آن گه منادى ندا کند: این ازواجهم؟ کجااند آنان که ایشان را پس روى کردند و بر ظلم یارى دادند، پس با ایشان بر خیزد هر کس که روزى آب در دوات ایشان کرد یا از بهر ایشان نامه خواند یا رکاب ایشان گرفت یا بر ایشان سلام کرد یا بر هوا و خواست ایشان برفت، آن گه بفرمان الله همه را بدوزخ رانند. و بر وفق این مصطفى (ص) گفت: «من اعان ظالما فقد ولى الاسلام وراء ظهره، من اعان ظالما سلطه الله علیه، من مشى مع ظالم لیعینه و هو یعلم انه ظالم فقد خرج من الاسلام».


و قال الحسن: من اعان ظالما او اماما جائرا لم یستقر قدماه بین یدى الرحمن حتى یومر به الى النار و من جبى له درهما حبس فى ضحضاح من نار.


و عن معاذ بن جبل قال: ینادى مناد یوم القیامة فیقول این الظلمة و اعوان الظلمة فیقومون مسودة وجوههم مزرقة اعینهم حتى من لاق لهم دواة او برى لهم قلما.


و در خبر مى‏آید از رسول خدا (ص) که گفت: در بنى اسرائیل مردى بود عابد، هرگز معصیت نکرده بود و در روزگار وى پادشاهى ظالم بود، این عابد برخاست با اصحاب خویش و در پیش آن ظالم شدند تا در وى تقرب کنند، این عابد دست آن ظالم گرفت و در روى وى خندید، دست از وى باز نگرفته بود هنوز که رب العزه صورت وى بگردانید و او را ممسوخ کرد.


و عن جابر بن عبد الله: قال قال رسول الله (ص) لکعب بن عجرة یا کعب تعوذ بالله من امارة السفهاء انه سیکون أمراء من دخل علیهم فصدقهم بکذبهم و اعانهم على ظلمهم فلیس منى و لست منه و من لم یدخل علیهم و لم یصدقهم بکذبهم و لم یعنهم على ظلمهم فهو منى و انا منه و سیلقانى فى الدرجات العلى.


«و لا تحْسبن الله غافلا عما یعْمل الظالمون» خطاب با مصطفى است (ص) و مراد وعید ظالمانست، «إنما یوخرهمْ» عامة قراء بیا خوانند مگر عباس از ابو عمرو که وى «نوخرهم» بنون خواند و در هر دو قراءت فاعل تأخیر الله است جل و علا و تفخیم در نون بیشتر بود الا آنک «یوخرهم» بیا که قراءت عامه است فعل در آن مسند است با ضمیر اسم الله که از پیش گفت: «و لا تحْسبن الله غافلا» و تقدیر چنان بود که «انما یوخرهم الله» و هذا اولى لموافقة ما قبله، و قوله: «یوخرهم» اى یوخر عذابهم و یمهلهم، «لیوْم» اى لمجى‏ء یوم، «تشْخص فیه الْأبْصار» اى تذهب فیه ابصار الخلائق الى الهواء حیرة و دهشة. و قیل شخوصها ان تتحیر فلا تغتمض من هول ما ترى فى ذلک الیوم. مى‏گوید از حیرت و دهشت و هول قیامت چشمهاشان در هوا نگران، متحیر بمانده که از هول و بیم مى‏وا ننگرند، همانست که جاى دیگر گفت: «فإذا هی شاخصة أبْصار الذین کفروا».


«مهْطعین» اى مسرعین الى الداعى و الاهطاع الاسراع مع ادامه النظر، و قیل المهطع الفاتح عینه لا تطرف، «مقْنعی روسهمْ» مفسر بوجهین، احدهما: رافعى روسهم و هو قول ابن عباس. و الثانی: ناکسی روسهم بلغة قریش. و الاول اکثر یروى انهم لا یزالون یرفعون روسهم ینظرون الى ما یأتى من عند الله عز و جل، «لا یرْتد إلیْهمْ طرْفهمْ» اى بقیت عیونهم شاخصة من الخوف فلا تطرف. قال الحسن: وجوه الناس یوم القیامة الى السماء لا ینظر احد الى احد، «و أفْئدتهمْ هواء» اى خالیة من کل شى‏ء لا تعقل شیئا من شدة الخوف. و قیل قلوبهم خالیة عن العقول مما ذهلوا من الفزع «و أنْذر الناس» اى انذر یا محمد کفار مکة و غیرهم، «یوْم یأْتیهم الْعذاب» یعنى یوم القیامة. و قیل یوم الموت و هو مفعول به، اى خوفهم بالیوم الذى یأتیهم فیه العذاب، «فیقول الذین ظلموا» اى اصروا على الکفر، «ربنا أخرْنا» اى اخر العذاب عنا و ردنا الى الدنیا و من حمل الیوم على یوم الموت قال یسئلون ان یوخرهم فلا یمیتهم فى الوقت و یبقیهم، «إلى‏ أجل» یومنون فیه و معنى «قریب» مقدار ما نجیب دعوتک و هو الاسلام، «و نتبع الرسل» على دینهم فذلک زمان قلیل مى‏گوید کافران روز مرگ زمان خواهند، گویند بار خدایا ما را زمان ده و مرگ ما با پس دار چندانک دعوت پیغامبران را اجابت کنیم و مسلمان شویم باین زمان اندک و هنگام قریب، یعنى آنچ ما میخواهیم از عمر اندکى است. و اگر گوئیم «یوْم یأْتیهم الْعذاب» روز قیامتست معنى آنست که کافران روز قیامت چون عذاب بینند گویند بار خدایا ما را با دنیا فرست هنگامى نزدیک یعنى که عمر دنیااند کست و از دنیا بیرون آمدن نزدیک، تا اجابت دعوت کنیم و بر پى رسولان رویم، ایشان را جواب دهند و گویند: «أ و لمْ تکونوا أقْسمْتمْ منْ قبْل ما لکمْ منْ زوال» نه شما در دنیا سوگندان خوردید که شما را از مرگى بزندگانى گشتن نیست؟ و این آنست که الله گفت: «و أقْسموا بالله جهْد أیْمانهمْ لا یبْعث الله منْ یموت».


قال المبرد تم الکلام عند قوله: «أ و لمْ تکونوا أقْسمْتمْ منْ قبْل» یعنى قوله: «و أقْسموا بالله جهْد أیْمانهمْ لا یبْعث الله منْ یموت» ثم استأنف فقال: «ما لکمْ منْ زوال» اى لا تزولون عما انتم علیه و لا تجابون الى ما تریدون.


«و سکنْتمْ فی مساکن الذین ظلموا أنْفسهمْ» بالکفر و المعاصى، اى نزلتم فى الدنیا منازل الکفار قوم نوح و عاد و ثمود و غیرهم، «و تبین لکمْ» اى ظهر لکم، «کیْف فعلْنا بهمْ » فلم تنزجروا، «و ضربْنا لکم الْأمْثال» فى القرآن فلم تعتبروا. و قیل شاهدتم فى منازلهم آثار ما نزل بهم فانها باقیة، «و ضربْنا لکم الْأمْثال» ان من فعل فعلهم فحکمه فى حلول العذاب حکمهم.


«و قدْ مکروا مکْرهمْ» اى دبر الامم الخالیة تدبیرهم کما دبر قومک و کفروا برسلهم کما کفروا بک و جهدوا للخلود جهدهم میگوید: امتهاى پیشین که گذشتند و جهان‏داران که بودند به پیغامبران و رسولان خویش کافر شدند و سازهاى بد ساختند در کار پیغامبران و ایذاء ایشان هم چنان که مشرکان مکه بتو کافر مى‏شوند و در قتل و نفى تو سازهاى بد مى‏سازند، «و عنْد الله مکْرهمْ» اى هو ثابت عنده لیوم الجزاء غیر خاف علیه، و آن ساز و مکر و کفر ایشان بنزدیک خداى تعالى ثابتست بر وى پوشیده نه مى‏داند و مى‏بیند تا روز جزا که ایشان را جزاء آن دهد، «و إنْ کان مکْرهمْ لتزول منْه الْجبال» اى و ما کان مکرهم لیزول به امر النبى (ص) و امر دین الاسلام و ثبوته کثبوت الجبال الراسیة لان الله عز و جل‏ وعد نبیه علیه الصلاة و السلام اظهار دینه على کل الادیان فقال جل ذکره: «لیظْهره على الدین کله» معنى آنست که مکر ایشان اگر چند کوشند و سازند کوه را از جاى نبرد و نه جنباند، یعنى کار دین اسلام و نبوت مصطفى همچون کوهست راسخ و ثابت، مکر ایشان و ساز و تدبیر و حیل ایشان در آن اثر نکند که رب العزه وعده داد که این دین اسلام بر همه دینها غالب بود و مصطفى را و مومنانرا بر دشمن ظفر و نصرت بود و دلیل برین قول آنست که بر عقب گفت: «فلا تحْسبن الله مخْلف وعْده رسله».


قرأ الکسائى لتزول بفتح اللام الاولى و ضم الثانیة و المعنى: و ان کان مکرهم یبلغ فى الکید الى ازالة الجبال فان الله عز و جل ینصر دینه و مکرهم عنده لا یخفى علیه مى‏گوید اگر کید و مکر ایشان از عظیمى که بود بجایى رسد که کوه از جاى ببرد ایشان در آن سود نکنند و بکار نیاید ایشان را، قومى گفتند: این مکر نمرود است که کوه از آن مکر وى بجنبید.


و بیان این قصه آنست که على بن ابى طالب (ع) و جماعتى گفتند که نمرود جبار گفت اگر آنچ ابراهیم مى‏گوید حقست و راست پس من ننشینم تا آن گه که بدانم که در آسمان کیست و چیست؟! بفرمود تا چهار بچه کرکس را بگوشت بپروردند تا بزرگ شدند، آن گه تابوتى ساخت و خود با دیگرى در آن نشست و تابوت در پایهاى نسور بست و بالاى تابوت عصائى فرو زد بر سر آن پاره‏اى گوشت آویخته آن گه ایشان را فرا گذاشت تا بر پریدند بطمع آن گوشت، و آن تابوت را دو در ساخته بود یکى سوى بالا و یکى سوى زیر، چون نیک بر هوا پرواز کرده بودند نمرود صاحب خویش را گفت: افتح الباب الاعلى و انظر الى السماء هل قربنا منها این در که سوى بالاست بگشاى تا خود کجا رسیدیم؟ در بگشاد آسمان را بهیئة خود دید چنانک بود، آن گه گفت: افتح الباب الاسفل فانظر الى الارض کیف تراها آن در که سوى زمین است بگشاى تا خود چونست؟ بگشاد و گفت زمین را همچون میان دریا مى‏بینم و کوه‏ها چون دخان، درها فرو افکندند تا از آن برتر پریدند، باز دیگر باره بفرمود تا در بگشاد بنگرست، آسمان هم چنان بهیئة خود دید و در زیر نگرست گفت از زمین سیاهى مى‏بینم هیچ آثار و اطلال پیدا نه، و آن گه از بالا ندا آمد: ایها الطاغیة انى ترید اى گمراه بى حاصل چه میخواهى و کجا مى‏روى؟ عکرمه گوید آن غلام که با وى بود تیر و کمان داشت یک تیر سوى هوا انداخت ماهیى از آن دریا که بر هواست تن خویش فدا کرد، درخواست تا آن تیر بخون وى آلوده کنند، آن تیر آلوده بخون آن ماهى بتابوت باز آمد، نمرود گفت: کفیت شغل اله السماء، پس فرمود آن غلام خویش را تا آن عصا از سوى هوا با سوى زیرین گردانید تا آن مرغان بطمع گوشت قصد زیر کردند و تابوت بزمین باز آوردند، این بود تدبیر و مکر نمرود و کوه‏هاى زمین از پریدن آن مرغان و بردن و آوردن آن تابوت پنداشتند که فزع قیامت و رستاخیزست از جاى خود بجنبیدند، اینست که رب العالمین گفت: «و إنْ کان مکْرهمْ لتزول منْه الْجبال». آن مکر و کید و تدبیر مشرکان اگر چند بتدبیر و مکر نمرود رسد که از آن کوه‏ها بجنبد، ایشان را سود ندارد و بکار نیاید.


«فلا تحْسبن الله» یا محمد، «مخْلف وعْده رسله» ما وعدهم من النصر و الفتح لاولیائه و الهلاک لاعدائه، «إن الله عزیز» منیع، «ذو انتقام» من الکفار یجازیهم بما کان سیآتهم.


«یوْم تبدل الْأرْض» العامل فى یوم، قوله: «ذو انتقام» اى هو ذو انتقام فى ذلک الیوم، «تبدل الْأرْض غیْر الْأرْض» مفسران اینجا دو قول گفته‏اند: یکى آنست که این تبدیل تغییر صورتست نه تبدیل عین جوهر، زمین و دأب زمین همان است، اما صورت و صفت وى بگردد که این نشیب و فراز و کوه و دریا و انهار و اشجار همه بردارند تا زمینى شود ملساء، هامونى یک رنگ: «قاعا صفْصفا لا ترى‏ فیها عوجا و لا أمْتا» و همچنین جوهر آسمان بر جاى بود اما صفت وى بگردد که ستارگان فرو ریزند و آفتاب و ماه را روشنایى ببرند، گهى چون دردى زیت بود چنانک گفت: «یوْم تکون السماء کالْمهْل». گهى گلگون و سرخ رنگ شکافته چنانک گفت: «فإذا انْشقت السماء فکانتْ ورْدة کالدهان». قول دیگر آنست که این تبدیل عین است نه تبدیل صورت، این زمین و آسمان که هست عین آن بردارند و زمینى و آسمانى دیگر بجاى آن نهند.


ابن مسعود گفت و جماعتى مفسران: تبدل ارضا بیضاء کانها فضة لم یسفک فیها دم و لم تعمل علیها خطیئة. سعید جبیر گفت و محمد بن کعب: هى ارض من خبز یعنى تبدل خبزة بیضاء یأکل منها المومنون من تحت اقدامهم، و فى ذلک ما روى ابو سعید الخدرى عن النبى (ص) قال: تکون الارض یوم القیامة خبزة واحدة یکفاها الجبار بیده کما یکفاه احدکم خبزته فى السفرة نزلا لاهل الجنة.


و قیل تبدل الارض نارا فتصیر الارض کلها نارا و الجنة من وراءها یرى کواعبها و اکوابها، و قال کعب تصیر السماوات جنانا و یصیر مکان البحر النار. و قیل تبدیل السماوات طیها من قوله: «یوْم نطْوی السماء» و قیل تبدل الارض جهنم و السماوات جنانا. و عن عائشة قالت سألت رسول الله (ص) این یکون الناس حین تبدل الارض؟ فقال على الصراط، و یروى على جسر جهنم، و یروى اضیاف الله،«و برزوا» اى خرجوا من قبورهم، «لله الْواحد الْقهار» لمحاسبته ایاهم و مجازاته على اعمالهم.


روى انس بن مالک: قال نزل جبرئیل على محمد (ص) و هو یتلوا هذه الآیة: «یوْم تبدل الْأرْض غیْر الْأرْض و السماوات»، فقال محمد (ص) یا جبرئیل و این یکون الناس یوم القیامة، قال یا محمد على ارض بیضاء لم یعمل علیها ذنب قط، فاذا زفرت جهنم تتعلق الملائکة بالعرش کل ینادى لا اسألک الا نفسى، «و تکون الْجبال کالْعهْن الْمنْفوش». تذوب من مخافة جهنم یا محمد و یجاء بجهنم یوم القیامة تزف زفا علیها سبعون الف زمام على کل زمام سبعون الف ملک حتى توقف بین یدى الله عز و جل، فیقال لها یا جهنم تکلمى، قال تقول جهنم لا اله الا انت و عزتک و عظمتک لانتقمن الیوم ممن اکل رزقک و عبد غیرک لا یجاوزنى الا من عنده جوازه، قال محمد (ص) یا جبرئیل و ما الجواز یوم القیامة؟ قال ابشر ابشر یا محمد فان امتک على الجواز، الا من شهد ان لا اله الا الله ثابتا جاز من جسر جهنم، قال فقال محمد (ص): الحمد لله الذى الهم امتى شهادة ان لا اله الا الله.


«و ترى الْمجْرمین یوْمئذ» و ترى یا محمد الکفار یوم القیامة، «مقرنین» مشدودین فى القرن و هو الحبل. و قیل قرنوا فى القیود و الاغلال، من قرنت الشی‏ء بالشى‏ء اى ضممته فیقرن الکافر مع الکافر. و قیل یقرن الکافر مع شیطانه. و قیل یجعل کل واحد مع قرینه، «فی الْأصْفاد» جمع صفد و هو الغل. و قیل القید و کل ما صفد به الانسان اى شد.


«سرابیلهمْ منْ قطران» اى لباسهم من القطران الذى یطلى به الإبل و هو منتن الریح تسرع الیه النار. و قیل القطران ما یتحلب من شجر الأبهل و هو اقبل الاشیاء اشتعالا و لو اراد الله جل و عز المبالغة فى احراقهم بغیر نار و بغیر قطران لقدر على ذلک و لکنه عذب بما یعقل العباد العذاب من جهته و حذرهم ما یعرفون حقیقته، و قرئ من قطر آن و القطر النحاس المذاب و الآنى الذى بلغ الغایة فى الحرارة، «و تغْشى‏ وجوههم النار» تعلوها فتلفحها فلا یطیقون ردها.


«لیجْزی الله کل نفْس ما کسبتْ» یجزى وفق اعمالهم، ان خیرا فخیرا و ان شرا فشرا، «إن الله سریع الْحساب» یحاسب جمیع العباد فى اسرع من لمح البصر.


«هذا» اى هذا القرآن، «بلاغ للناس» ابلغ الله به الیهم فى الحجة علیهم. و قیل البلاغ الکفایة، من قوله: «إن فی هذا لبلاغا» اى هو کاف فى انذار الناس، «و لینْذروا به» قیل الواو زایدة و التقدیر لینذروا به. و قیل هو محمول على المعنى اى هذا القرآن بلاغ فیه کفایة للناس لیتعظوا به و لینذروا به. و قیل هو عطف على اول السورة اى انزلنا الکتاب لتخرج الناس و لتنذرهم انت یا محمد، «و لیعْلموا» بما ذکر فیه من الحجج، «أنما هو إله واحد» لا شریک معه و لا معین، «و لیذکر» اى و لیتعظ، «أولوا الْألْباب» اهل اللب و العقل و البصائر.